قوله تعالى: و اتقوا یوْما ترْجعون فیه إلى الله ابو عمرو یعقوب ترْجعون بفتح تا و کسر جیم خوانند، معنى آنست که بترسید از روزى که شما در آن روز با الله گردید. باقى ترْجعون بضم تا و فتح جیم خوانند، یعنى که شما را در آن روز با الله برند: ثم توفى کل نفْس ما کسبتْ پس هر تنى را پاداش آنچه کرد در دنیا، اگر نیکى کرد و اگر بدى، اگر در صلاح کوشید و اگر در فساد، پاداش آن بتمامى بوى دهند و همْ لا یظْلمون و از آن هیچ بنکاهند. انس مالک رض روایت کرد از


مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم قال «ان الله لا یظلم المومن حسنة یثاب علیها الرزق فى الدنیا و یجرى بها فى الآخرة، و اما الکافر فیطعم بحسناته فى الدنیا، حتى اذا افضى الى الآخرة لم تکن له حسنة یعطى بها خیرا»


و روى ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «ان الله تعالى کتب الحسنات و السیئات، من هم بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت عشرا الى سبعمائة الى اضعاف کثیرة و من هم بسیئة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت واحدة، او محاها الله عز و جل و لا یهلک على الله تعالى الا هالک»


مفسران گفتند پسین آیت از آسمان این آیت آمد، جبرئیل گفت ضعوها على رأس ثمانین.


و مائتین من سورة البقرة و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم بعد از آن هفت روز بزیست، و گفته‏اند بیست و یک روز پس از آن بزیست، و گفته‏اند هشتاد و یک روز. ابن عباس گفت پسین آیات که از آسمان فرو آمد این بود و اوائل سورة المائدة الْیوْم أکْملْت لکمْ دینکمْ لقدْ جاءکمْ رسول منْ أنْفسکمْ و مفسران را خلافست که آخرتر کدام بود، ابى کعب گفت آخرتر لقدْ جاءکمْ رسول بود. براء عازب گفت «یسفتونک» بود، سدى و ضحاک و جماعتى گفتند «و اتقوا یوْما ترْجعون فیه إلى الله» بود.


یا أیها الذین آمنوا إذا تداینْتمْ بدیْن إلى‏ أجل مسمى الآیة... این آیت دلیل است که سلم دادن در شرع جایز است، همان سلم که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم شرح داد و بیان کرد و گفت‏ «اسلفوا فى کیل معلوم و وزن معلوم و اجل معلوم».


ابن عباس گفت اشهد ان السلف المضمون الى اجل مسمى قد احله الله فى کتابه و اذن فیه، فقال یا أیها الذین آمنوا إذا تداینْتمْ بدیْن إلى‏ أجل مسمى معنى سلم و سلف هر دو یکسانست، و در عقد سلم نه شرط است: اول آنک در وقت عقد گوید این سیم یا این زر یا این جامه بسلم بتو دادم بچندین گندم یا بچندین جو یا بچندین ابریشم، یا آنچه بود و صفت کند آن گندم و جو و ابریشم، و هر صفت که مقصود بود و قیمت بدان بگردد، و در عادت بآن مسامحت نرود، همه بگوید تا معلوم شود. و آن کس که سلم بوى میدهد، گوید فرا پذیرفتم، و اگر بجاى لفظ سلم گوید از تو خریدم چیزى بدین صفت هم روا بود. شرط دوم آنست که آنچه فرا دهد، بگزاف ندهد، بل که وزن و مقدار آن معلوم کند. شرط سوم آنک هم در مجلس عقد رأس المال تسلیم کند شرط چهارم آنک در چیزى سلم دهد که بوصف معلوم گردد چون حبوب و پنبه و ابریشم و جامه و میوه و گوشت و حیوان، اما هر چه معجون بود، یا مرکب از چند چیز که مقدار آن معلوم نشود، چون غالیه و کمان و کفش و موزه و نعلین و مانند آن سلم در آن باطل بود که وصف نپذیرد. و درست آنست که سلم در نان رواست اگر چه آمیخته است به نمک و آب، که آن مقدار نمک و آب مقصود نیست و جهالت نیارد. شرط پنجم آنست که اگر دین موجل بود وقت حلول اجل باید که معلوم بود. اگر گوید تا نوروز و نوروز معروف باشد، یا گوید تا جمادى درست بود و بر اول حمل کنند. شرط ششم در چیزى سلم دهد که در وقت عقد موجود بود، اگر آن دین حال بود، پس اگر دین موجل بود بوقت حلول اجل باید که موجود بود، و اگر در میوه سلم دهد تا وقتى که در آن میوه نرسیده باشد باطل بود. شرط هفتم آنک جاى تسلیم معین کند بشهر یا بروستا، و احتراز کند از هر چه در آن خصومت و خلاف رود. شرط هشتم آنک بهیچ عین اشارت نکند نگوید انگور فلان بستان، یا گندم این زمین، که این باطل بود، اگر گوید از میوه فلان شهر این روا باشد. شرط نهم آنست که سلم در چیزى که عزیز الوجود و نایافت بود ندهد، چون لولو نفیس و کنیزک آبستن، و کنیزک نیکو با فرزند بهم، و هر چند بر این اصول تفریعات بسیارست، اما شرط ما اختصارست. و آنچه در معاملات مهم است بدان اشارتى کرده شد، اگر کسى را زیادتى شرح باید، بکتب فقه نشان باید داد.


یا أیها الذین آمنوا إذا تداینْتمْ بدیْن تداین و مداینة با یکدیگر افام دادن و ستدن است، ادان یدین، افام داد، ادان یدان افام ستد. بعد از آنک تداینتم گفته بود «بدین» در افزود تا گمان نیفتد که این تداین بمعنى مجازاة است، بل که بمعنى معاطات است افام دادن و ستدن. فاکتبوه یعنى الدین الى ذلک الاجل. خلافست میان علما که این امر وجوب است یا امر تخیر و اباحت. قومى گفتند که امر وجوب است، و این نبشتن فرض است، و همچنین اشهاد گفتند که فرض است، چنانک الله گفت: و أشْهدوا إذا تبایعْتمْ و دلیل قول وجوب از خبر آنست که رسول صلى الله علیه و آله و سلم گفت «ثلاثة یدعون الله فلا یستجاب لهم. رجل کان له دین فلم یشهد، و رجل اعطى سفیها مالا و قد قال تعالى: و لا توْتوا السفهاء أمْوالکم و رجل کانت عنده امرأة سیئة الخلق فلم یطلقها»


و قول بیشترین مفسران آنست که این در ابتداء اسلام فرض بود پس منسوخ شد، بآنچه گفت: فإنْ أمن بعْضکمْ بعْضا فلْیود الذی اوْتمن أمانته اما امروز حکم این کتابت و اشهاد در انواع بیاعات بر استحباب است نه بر وجوب، اگر خواهد کند و اگر خواهد نه.


و لْیکْتبْ بیْنکمْ اى بین البایع و المشترى و المستدین و المدین کاتب بالْعدْل اى بالحق و الانصاف، لا یزید فى المال و الاجل و لا ینقص منهما و لا یأْب کاتب أنْ یکْتب کما علمه الله ضحاک گفت در ابتداء اسلام بر دبیر واجب بود این نبشتن چون از وى در خواستندید، و همچنین بر گواه واجب بود، پس منسوخ شد بآنچه گفت و لا یضار کاتب و لا شهید میگوید و لا یأْب کاتب مبادا که سرباز زند دبیر از نبشتن، چنانک الله وى را در آموخت و با وى فضل کرد و بر دیگران افزونى داد بدبیرى، پس گفت و لْیمْلل الذی علیْه الْحق املال و املا یکى است، میگوید تا آن کس که دین بر وى است املا کند و بزبان اقرار دهد بر خویشتن و از خداى بترسد، و از آنچه بر وى است از مال در املا کردن و اقرار دادن هیچ چیز بنکاهد.


بخس نقص است چنانک گفت «و همْ فیها لا یبْخسون» فإنْ کان الذی علیْه الْحق سفیها سفیه جامه باشد بد بافته و سست، مى گوید اگر آن کس که بروى مال باشد نادان و نازیرک و سست خرد بود، طفلى بود نا، أوْ ضعیفا یا جاهلى نادریابنده، أوْ لا یسْتطیع أنْ یمل هو یا خود نتواند که املا کند که لال بود بى زبان فلْیمْللْ ولیه بالْعدْل الله میگوید فرمودم تا قیم ایشان یا میراث دارایشان، یا آن کس که بجاى ایشان بود املا کند و بر دبیر دهد براستى و انصاف. و اسْتشْهدوا شهیدیْن اى و اشهدوا شاهدین منْ رجالکمْ اى من اهل ملتکم، و دو گواه خواهید تا بر شما گواه باشند در آن معاملت که کردید. آن گه گفت: منْ رجالکمْ از مردان شما که اهل اسلام آید، یعنى که تا دانند که گواه مسلمان باید.


فإنْ لمْ یکونا رجلیْن نگفت فان لم یکن رجلان، که آن گه تا مرد بودى گواهى زن روا نبودى. گفت: فإنْ لمْ یکونا رجلیْن معنى آنست که این دو گواه اگر نه مردان باشند که مردى و دو زن باشد، با وجود مردان هم روا باشد ممنْ ترْضوْن من الشهداء ازین گواهان که شما بپسندید بعدالت و ثقت از مردان و زنان. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت و أشْهدوا ذویْ عدْل منْکمْ.


فصل فى الاشهاد


بدانک اشهاد در عقود معاملات است یا در عقود مناکحات، اما در عقود مناکحات: بمذهب شافعى اشهاد فرض است. مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت‏ «کل نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولى و شاهدان.» و روى انه قال «لا نکاح الا بولى و شاهدى عدل» و در عقود معاملات مستحب است و امر در آن امر ندب و استحباب است، نه امر فرض و ایجاب. و در جمله اهل شهادت ده کس‏اند: اول بالغ که کودک را شهادت نیست. و دیگر عاقل که دیوانه را نیست. سدیگر آزاد که بنده را نیست، اگر چه قن باشد و اگر مکاتب، یا بعضى آزاد و بعضى بنده، بهیچ وجه ایشان را شهادت نیست. چهارم مسلمان که کافر را نیست، نه بر کافر و نه بر مسلمان. پنجم دریابنده قوى حفظ که مغفل را نیست اگر چه عاقل بود. ششم عدل که فاسق را نیست، و عدل اوست که از کبائر پرهیز کند، و طاعات وى بر صغائر غلبه دارد. هفتم کسى که با مروت بود که بى مروت را شهادت نیست. و بى مروت آنست که در میان بازار طعام خورد و باک ندارد، یا نه بر زى معتاد خود بیرون آید. هشتم کسى که وى را در آن شهادت حظى نبود، نه جذب منفعت نه دفع مضرت، ازین جهت شهادت فرزند پدر را مقبول نیست، و نه شهادت پدر فرزند را، و نه شهادت خصم بر خصم و نه دشمن بر دشمن، و نه در محل تعصب و کینه.


قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «لا یجوز شهادة خائن و لا زان و لا خائنة و لا زانیة و لا ذى غمز على اخیه.»


نهم کسى که بر سنت و جماعت بود، که شهادت اهل اهواء و بدعت داران مردود است. دهم آنک مرد باشد، که شهادت زن در بعضى احکام چون حدود و نکاح و طلاق و عتاق و رجعت و وصیت و توکیل و قتل عمد مردود است. اما در بیع و اجارت و رهن و ضمان وهبه و هر چه سر با مال دارد، گواهى زنان با مردان در آن مقبول است. و آنچه مردان را بر آن اطلاع نبود، چون عیب زنان و ولادت و رضاع، شهادت زنان محض در آن مقبول است، چهار زن بجاى دو مرد. و حقوق مردم که ثابت میشود در شرع بدو مرد عدل یا بیک مرد و سوگند خصم ثابت شود. و عماد شهادت معرفت است. رسول خداى را پرسیدند که گواهى چون دهیم‏


«فقال ترى الشمس؟ قال نعم قال «على مثلها فاشهد او دع»


و فى الخبر «اکرموا الشهود فان الله یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظلم».


أنْ تضل إحْداهما فتذکر قراءة حمزه است کسر الف در اول و رفع راء در آخر بر معنى شرط و جزا، دیگران همه بفتح الف خوانند أنْ تضل و نصب راء فتذکر و قراءة مکى و بصرى فتذکر مخفف است و قراءة دیگران بتشدید کاف، و در معنى تفاوت نیست که ذکر و اذکر هر دو یکسانست چون نزل و انزل و کرم و اکرم. و ضلال اینجا بمعنى نسیان و غلط است چنانک آنجا گفت لا یضل ربی و لا ینْسى‏ و معنى الآیة فرجل و امرأتان کى تذکر احدیهما الأخرى ان ضلت میگوید تا آن گه که یکى از آن دو زن گواهى فراموش کند، آن دیگر زن با یاد وى دهد. و لا یأْب الشهداء إذا ما دعوا این هم در تحمل است و هم در ادا، اما در تحمل مخیر است و در اداء فرض کفایت، مگر که در عدد گواهان قلت باشد که آن گه اداء فرض عین بود. میگوید فرمودم تا گواهان سرباز نزنند، آن گه که ایشان را با گواهى خوانند.


روى ان النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال فى تفسیر هذه الآیة «لا یأب الشاهد اذا اشهد على شهادة یدعى الیها ان یقوم بها».


ثم قال: و لا تسْئموا أنْ تکْتبوه اى لا یمنعکم الضجر و الملال ان تکتبوا ما شهدتم علیه من الحق، صغر ام کبر الى اجل الحق ذلکمْ أقْسط عنْد الله و أقْوم للشهادة اى الکتابة اعدل عند الله فى حکمه و ابلغ فى الاستقامة للشهادة، لان الکتاب یذکر الشهود، فیکون. لشهادتهم اقوم و أدْنى‏ ألا ترْتابوا اى اقرب الى ان لا تشکوا فى مبلغ الحق و الاجل إلا أنْ تکون تجارة حاضرة بنصب عاصم خواند از بهر آن که او کان اینجا ناقصه مینهد که بخبرش حاجت بود و تجارة بنصب خبر اوست، و حاضرة صفت تجارت باشد، و اعراب صفت چون اعراب موصوف بود، و اسم کان بدین قراءة مضمر است و آن مداینه است یا مبایعه. و تقدیرش چنان است که الا ان تکون المداینة و المبایعة تجارة حاضرة باقى قراءة تجارة حاضرة برفع خوانند، که ایشان کان بمعنى وقع مى‏نهند، و چون چنین بود تامه باشد و خبر نخواهد، و ما بعد آن بفعل خویش برفع بود تقدیره الا ان تقع تجارة و این همچنانست که آنجا گفت و إنْ کان ذو عسْرة اى و ان وقع معسر، پس تجارة بدین قراءة مرتفع است بفعل خود و فعلش تقع است و حاضرة صفت اوست.


قوله: و أشْهدوا إذا تبایعْتمْ این اشهاد که میفرماید منسوخ است بآن آیت که گفت فإنْ أمن بعْضکمْ بعْضا فلْیود الذی اوْتمن أمانته و لا یضار کاتب و لا شهید یضار بمعنى فاعل بود و بمعنى مفعول بود، بمعنى فاعل آنست که دبیر را فرمودم تا نرنجاند که او را گویند بنویس، نپیچد و از حق و داد و نصیحت چیزى نکاهد، و بمعنى مفعول و لا یضار کاتب فرمودم تا این دبیر را نرنجانند، اگر دست در کارى دارد از آن خود او را نشتابانند، و اگر مزد خواهد مزد از وى باز نگیرند. و لا شهید فرمودم گواه را تا نرنجاند و نه گزایاند، که بگواه بودن خوانند آید و چون بگواهى دادن خوانند آید و البته هیچ سر نپیچد، که بگواه بودن خوانند آمدن وى را تطوع است، و وى را بر آن مزد و چون بگواهى دادن خوانند آمدن بتعجیل بر وى واجب است و درنگى بر وى و بال، مگر که وى را شکى افتد که مى‏یاد آرد، یا ریبتى افتد که مى‏بصیرت جوید. دیگر وجه فرمودم تا گواه را نرنجانند، اگر از آن خود کارى دارد، و وى را نشتابانند.


و إنْ تفْعلوا و اگر کنید که در دبیرى چیزى در نبشتن از حق بکاهید، یا آن گه که قیم باشید در املاء حق بکاهید، یا بگواهى دادن خوانند بازنشینید فإنه فسوق بکمْ آن بشما فسق است، بیرون شدن از راستى و نافرمانى. ثم خوفهم فقال و اتقوا الله فى الضرار و یعلمکم الله و الله بکل شیْ‏ء من اعمالکم علیم این آیت دین صد و سى کلمت است، و در وى چهارده حکم است، و در وى سى و یک میم است و چهل واو.


و إنْ کنْتمْ على‏ سفر این على بمعنى فى است و سفر آن را سفر نام کرده‏اند لانه یسفر عن طوایا الرجال. معنى آیت آنست که اگر در سفر باشید و نویسنده نیابید فرهان مقْبوضة آن را مقبوضه گفت که رهن بى قبض درست نباشد، ازینجا است که رهن دین درست نباشد، که قبض رکن رهن است، و قبض جز در عین صورت نبندد. قراءة مکى و ابو عمرو فرهن، و رهن جمع رهان است، کجدار و جدر و کتاب و کتب و حمار و حمر. و گفته‏اند رهن بضم راء و حاء، و قراءت باقى فرهان بالف و کسر راء رهان جمع رهن است کحبل و حبال، و بحر و بحار و رهن جمع رهان است کجدار و جدر و کتاب و کتب و خمار و خمر و گفته‏اند رهن، جمع رهن است کسقف و سقف. زجاج گفت فعل در جمع فعل اندک است، لکن درست است. ابو عبید گفت در سخن عرب نیافتیم فعل که جمع آن فعل است الا این دو کلمت، رهن و سقف، یقال رهن و رهن و سقف و سقف. و مرا هنت گروستدن و دادن بود، رهنت گرو دادم، ارتهنت گرو ستدم، و ارهنت بجاى رهنت استعمال کردن فصیح نیست، اگر چه آورده‏اند. قال ابن فارس.


یقال رهنت الشی‏ء و لا یقال ارهنته. و ارهان بمعنى اسلاف درست است. یقال ارهنت فى کذا، اى اسلفت فیه. و الرهن و الرهین و الرهینه گروگان بود، و المرهون گروگان کرده بود. فإنْ أمن بعْضکمْ بعْضا بمعنى ائتمن است، میگوید اگر کسى از شما کسى را امین کند و امانت پیش وى نهد، فلْیود الذی اوْتمن أمانته روا بود که ها باز ستاننده شود که او امین آن امانت است، پس آن امانت اوست باستوارى با وى منسوب است نه بخداوندى، و با خداوند منسوب است بخداوندى و لْیتق الله ربه و فرمودم این امانت دار را که از خشم و عذاب الله بپرهیز، و امانت بجاى آر، و بى خیانت بازرسان.


قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «آیة المنافق ثلاث و ان صام و صلى و زعم انه مسلم، اذا حدث کذب، و اذا وعد اخلف. و اذا اوتمن خان.»


و روى انه قال «لا ایمان لمن لا امانة له و لا دین لمن لا عهد له»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «اربع اذا کن فیک لا تبال ما فاتک من الدنیا حفظ امانة و صدق حدیث و عفت فى طعمة و حسن خلیقة»


و قال «اداء الحقوق و حفظ الامانات دینى و دین النبیین من قبلى.»


پس خطاب با گواهان گردانید و گفت و لا تکْتموا الشهادة، ابن عباس در تفسیر این آیت گفت من الکبائر کتمان الشهادة. و فى الخبر «من کتم شهادة اذ دعى کان کمن شهد بالزور»


و قال «عدلت شهادة الزور بالاشراک بالله ثلاث مرات، ثم قرء: فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور»


میگوید گواهى پنهان مدارید اگر صاحب حق نداند که تو وى را گواهى، پیش از پرسیدن گواهى باید داد، بحکم خبر که مصطفى گفت ع‏


«خیر الشهود الذى یأتى بالشهادة قبل ان یسألها»


و اگر صاحب حق داند که تو وى را گواهى، پس تا از تو گواهى دادن در نخواهد گواهى نباید داد، بحکم آن خبر که گفت «خیرکم قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم، ثم یفشوا الکذب حتى یشهد الرجل قبل ان یستشهد»


و منْ یکْتمْها فإنه آثم قلْبه قال مجاهد اى کافر قلبه، گفت هر که گواهى پنهان دارد دل وى کافر شد، و الله بما تعْملون علیم من بیان الشهادة و کتمانها.